۱۳۹۴ خرداد ۳۱, یکشنبه

زخم جهان کهنه، اميد کهنه، «چپ» کهنه


 سلين شکوهي

جهان ورم کرده است. فرقي نميکند کجاي اين تصوير روبروي تاريخ ايستاده باشي. جهان ورم کرده است از دردي که در هم ميپيچدش. گرسنگي، آوارگي، شکنجه، زندان، کمربندهاي سفت، زنجير تعهدات مالي، بنيادگرايي، تن فروشي، زن ستيزي، دولت اسلامي، قتل عام زحمت کشان، بيکاري، انقلابات رنگي، جنگهاي نيابتي، قحطي، خشکسالي، آلودگي، بمب و کثافت و خون. گويي اواخر قرن نوزده است در جهاني که تاريخ خود را گم کرده و ايدئولوژيهاي پوک و دروغين در هر گوشهاي از آن به نام مردم و به کام کليدداران جهان کهن، بيرق خود برافراشتهاند. اين آشفتگي اما در دل خود نظمي تاريخي و پيگير را نهان داشته است. نظمي که هدفش حفظ چهارچوبهاي اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيک جهان کهن و در نطفه خفه کردن تمامي آن لحظاتي است که بذر جهشهاي نوين را با خود همراه دارد.
در اين گوشه تنگ و کوچک محلي خودمان هم جز اين نيست. اين روزها صفحات اجتماعي داخلي پر است از جنگ طرفداران احمدينژاد و روحاني! داستان اين است: روحاني نتوانسته بدبختيها را کاهش دهد. و اين موضوع يواش يواش دارد لو ميرود. هنوز مذاکرات به پايان نرسيده طشت رسوايي دروغ مذاکراتي که قرار است درهاي بهشت را به روي مردم باز کند، و تدبير و اميدي که قرار بود راه گشاي بيچارگي مردم باشد، بر زمين افتاده و همين بهانهاي شده تا برادران به جان هم بيفتند. هرچند انتخابات نزديک است و مجبورند بدون هم زدن اين ظرف پر از کثافت 36 ساله از همديگر مچ گيري کنند.
انفعالي خشک در فضا موج ميزند. چيزي شبيه «اوضاع طبيعي است! زندگي همين است! يا چه ميشود کرد!» انفعالي که طبقه متوسطي شکننده و محافظه کار از پرچمدارانش است. طبقهاي که در شرايط مبهم و سخت فعلي از عواقب تغييري راديکال بيشتر ميترسد. اينان از سياهنمايي فرار ميکنند. بر قدمهاي مثبت دولت تاکيد ميکنند و هر کسي را که انگشت به سوي واقعيت موجود در عريانترين حالتش بگيرد به طرفداري از احمدينژاد يا در بهترين حالت به پوپوليزم متهم ميکنند. اکثريت اما آنچنان درگير شتاب نفس گير زندگي روزمرهشان شدهاند که فرصتي ساده براي جمعبندي تصوير تکه تکه پيرامونشان نمييابند و اين موضعِ شکننده، به قناعت و آرامش مردمان فهيم ميهن اسلامي تعبير ميشود!! و کساني که خود را چپ عاقل شده ميدانند مراقبند گامهايي محتاطانه اما با تدبير برداشته شود. چپي که چرتکه مياندازد ميان دعواي برادران نظام تا شايد اين بار با تضمين کنترل راديکاليزمي که ممکن است ناخواسته زاده شود، اوضاع در همين چارچوب بهبود يابد.
کمي که نگاه بچرخاني، آن سوي آبهاي همين نزديک هم داستاني مشابه در حال تکرار شدن است. کمربندهاي سفت، سفتتر ميشوند. سرمايهداري ميچاپد در هم ميشکند و بدبخت بيچارههاي دنيا بايد بسيج شوند براي پوشش دادن سوراخ سنبههايي که دم خروس سيستم از آن بيرون زده است. هزينة بازيهاي سرمايه و ارزش و زياده طلبيها، رقابتها و ريخت و پاشهاي ناگزير آنارشي توليد را بايد مردماني بپردازند که خود ارزش ميآفرينند. درست وسط چنين تصوير پر تضادي جرياني به نام اتحاد چپ راديکال (سيريزا) در يونان قدرت را به دست ميگيرد. چپي که قرار است مذاکره کند. هم مدافع زندگي و آينده پيش فروش شده زحمتکشان باشد و هم يادش نرود آدم مقروض اول بايد قرض هايش را بپردازد!! چپي که قدرت گيري خود را به بازگشت اميدهاي برباد رفته تاريخي، آن هم در فرم و شکلي «معقول» و «واقعي» تعبير ميکند. چپي مودب که يادش دادهاند نبايد همه چيز را با هم قاطي کند. نبايد پا از گليم خود درازتر کند. چپي که بايد چانه بزند و چرتکه بياندازد. با رنگ و لعابي راديکال. دوستان وطني اين چپ هم شادي خود را از پيروزي آن مخفي نميکنند. همانها که کليد تدبير و اميد را تنها راه رهايي ميدانند. برايشان سيريزا نويد لحظهاي تاريخي است. لحظهاي که قرار است در آن آينده با درايتي مصلح وار و گام به گام در مذاکره نتيجه شود. بي خطر و بدون ريسک انقلاباتي که آيندهشان سخت، نا مطمئن و طولاني است.
آنچه فضا را پر کرده اميد است. اما اميدي پر از نوميدي که کش ميآيد بين تلخي دردي که زحمتکشان بر گرده دارند و حلاوت فرصتهايي که ديگران به کميناش نشسته است. اميدي مدبرانه و مودبانه! اميدي کور، دست به سينه و دعاگو... اميدي عقيم که تاريخ ندارد.
اما اين اميد سوي ديگري هم دارد. سويي که به تنگ آمده. سويي که جواب ديگري ميطلبد يا کار ديگري ميخواهد بکند. سويي که باز هم از دست اندازي و انحرافات رهبري سرمايهداري جهاني دور نمانده است. جايي خواندم، کوباني اميد جهاني نااميد! توحش خفته در اعماق تاريخ به پا خاسته است. ميخواهد دولتي اسلامي بسازد. آدم قاچاق ميکند. دختران را ميدزدد. برده داري ميکند. سر ميبرد. اعضايش درس خواندهاند. قاچاق مواد و سلاح و نفت و... ميکند. در همه جاي دنيا عضو گيري ميکند. اروپا را آشفته کرده و خاورميانه را در حسرت روزگار گذشتهاش انگشت به دهان گذاشته است. ارتشي که نصف سوريه و عراق را درست مقابل چشمان ما گرفته است. و در ميانه اين تصوير پر خشونت و خون که تکههاي زيادي از آن مفقودند، جغرافيايي به نام کوباني قد علم ميکند. با اميد مستقلش! با گردانهاي زنان مبارزش. کوباني ميشود اميد جهاني که ته دلش ميداند دارد به خود دروغ ميگويد. کوباني ميشود اميد همه آنهايي که دل در گرو تدبير و اميد و کليدهاي رنگارنگ نگهبانان جهان کهن دارند. کوباني ميشود وجدان معذب همه آنهايي که دروغِ اميدِ ديپلماتيک را خود نيز باور ندارند. اميدوار نيستند و به سيم آخر ميزنند.
يک قدم واقعي به جلو! اما به کدام جهت؟! وقتي رهبري کوباني به دست سياستي است که نه تنها بويي از کمونيزم نبرده بلکه از در آشتي با امپرياليسم و سرمايهداري ترکيه برآمده به اميد طلب مشتي خاک که به نامش بزنند. اين چه اميديست که دست زحمتکشان و مبارزان ساليان را در حنا گذاشته و پشت ميز مذاکره نشسته است. شايد کلاشنيکفهاي خاطره انگيز کمي غلط انداز باشند. اما بعد از تقريبا چهل سال مبارزه کارنامهاي وجود دارد که ميتوان به آن مراجعه کرد. کارنامهاي که نتيجه آن همدستي با حزب مسلط ترکيه است به قيمت خيانت به اميد زحمتکشاني که دل به رهبري حزب زحمتکشان کردستان سپرده بودند.
قرابت چپي که به روحاني راي ميدهد و از ذوق قدرت گيري سيريزا «انترناسيونالي» شورانگيز با خود زمزمه ميکند و اخبار مقاومت کوباني را هر ثانيه با تعهدي انقلابي پيگيري ميکند تعجبي ندارد. چه غايب بزرگ هر سه تصوير کمونيزم انقلابي است. چپي که از مذاکرات ظريف دلگرم ميشود و پرچمهاي سرخ در ميادين يونان به وجدش ميآورد و در وصف مقاومت کوباني سر از پا نميشناسد و تحت رهبري پکک سلاح به دست ميگيرد، بيش از راستي که از تَرَک برداشتن ستون هايش احساس وحشت نميکند در اشتباه است.
درست وسط همين هياهو براي هيچ است که بايد با مشت روي ميز بکوبي. بايد اميدهاي مودبانه و محقر و ديپلماتيکي را که قرار است نو را در پيشگاه کهنه با پنبه سر ببرند رسوا کني. اين همه اميد کور تنها به کار سرمايه ميخورد تا در فرصت اين معطلي و انتظار و توهم، نفس تازه کند. خرده بورژوازي و بورژوازي سال هاست که شکست انقلابهاي روسيه و چين را چماقي براي بستن دهان منتقدان کردهاند. چطور است که زحمتکشان نبايد اين همه اميد متعفن و کور را بالا بياورند و راه خود را بروند. چرا نبايد نااميد باشيم از آنچه سيستم در گوش مان زمزمه ميکند، وقتي اميد جز تداوم وضع موجود نيست.
زحمتکشان جهان و نيروهاي انقلابي راهي جز اين ندارند که در مسير کمونيزم گام بردارند. هر اقدام و عملي جز اين پيشروي به سوي انحطاط است. گام نخست آن است که واقعيت جهان پيرامون مان را در گسترهاي تاريخي و طبقاتي بفهميم. نبايد اجازه دهيم ترس از جنگ قدم هايمان را سست کند. چه تنها در مسير يک جنگ درازمدت انقلابي تودهاي است که ميتوان فرصتي براي خلق لحظات گسست از روابط کهن و شکلگيري جهاني با روابط نوين را به دست آورد. عليرغم اميدهايي که در فضا ميپراکند، جهان درگير جنگي همه جانبه است. جنگي واقعي. اين نبرد تنها يک برنده ميتواند داشته باشد. يا پيشگامان و سازندگان جهان نوين و يا سردمداران روابط کهن.

در ازدحام اين همه هياهو مسئله اساسي برافراشتن پرچم تئوريک جنگي است که ما درگير آنيم و جبهه هايش هر روز بزرگتر ميشود. سياست انقلابي بايد در راستاي تدارک نظري و عملي اين جنگ برآيد. مشت محکمي که روي ميز کوبيده ميشود، سنتزي نوين است از تجاربي بزرگ و روشني بخش و راهبر. سنتزي که چرتکه نمياندازد. از شکست نميترسد. اميدي متوهم در خود نميپرورد. تاريخ را با تماميت آنچه در او هست در بستري عيني مطالعه ميکند. و گام هايش را با علمي روزآمد بر گرده تجارب پيشين گذاشته و قد علم ميکند. جنگ واقعي است اما پيروزي در اين جنگ سرنوشتي محتوم نيست، راهي است که بايد با اتکاء به اين سنتز آگاهانه برگزيده و ساخته شود. n

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر